حالا چهکار کنم؟ همیشه چهکار کنم؟
به انگلیسی پرسید. گفتم:
- «دوش آب گرم ساعت ده
اگر باران ببارد گردشی با اتومبیل ساعت چهار
و میتوانیم یک دست شطرنج بازی کنیم.»
و...
و بعدش چی؟ شطرنج که نمیدانست، خوب نمیدانست. یکی دو حرکت اول را راحت بازی میکرد. و بعد؟ بعد با موهای فروریخته روی شانهها و یکی دو حلقه روی گوش و گونه مینشست، خیره به مهرههای من، طوری که انگار این طرف را هم خودش باید بازی کند. شاید هم مهرهها گیجش میکرد، هم نظم اول و هم بینظمی معطوف به هدف بعدشان. شب اولی که کنار صفحهء چیدهشده نشست، گفت: «انگار که زنهای چادری خودتان باشد.»..................................................................................
ادامه مطلب